
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۱۰
۱
باز شیری با شکر آمیختند
عاشقان با همدگر آمیختند
۲
روز و شب را از میان برداشتند
آفتابی با قمر آمیختند
۳
رنگ معشوقان و رنگ عاشقان
جمله همچون سیم و زر آمیختند
۴
چون بهار سرمدی حق رسید
شاخ خشک و شاخ تر آمیختند
۵
رافضی انگشت در دندان گرفت
هم علی و هم عمر آمیختند
۶
بر یکی تختند این دم هر دو شاه
بلک خود در یک کمر آمیختند
۷
هم شب قدر آشکارا شد چو عید
هم فرشته با بشر آمیختند
۸
هم زبان همدگر آموختند
بی نفور این دو نفر آمیختند
۹
نفس کل و هر چه زاد از نفس کل
همچو طفلان با پدر آمیختند
۱۰
خیر و شر و خشک و تر زان هست شد
کز طبیعت خیر و شر آمیختند
۱۱
من دهان بستم تو باقی را بدان
کاین نظر با آن نظر آمیختند
۱۲
بهر نور شمس تبریزی تنم
شمع وارش با شرر آمیختند
تصاویر و صوت


نظرات
روفیا
سمانه ، م
تضمینی
حسین
سید
تضمینی
روفیا
...
ایوب
شمس شیرازی
بی سواد
روفیا
روفیا
آریا
توفیق
زیبا روز
همایون
برگ بی برگی
برگ بی برگی
ناهید