مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۸۱۵

۱

شهر پر شد لولیان عقل دزد

هم بدزدد هم بخواهد دستمزد

۲

هر که بتواند نگه دارد خرد

من نتانستم مرا باری ببرد

۳

گرد من می‌گشت یک لولی پریر

همچنینم برد کلی کرد و مرد

۴

کرد لولی دست خود در خون من

خون من در دست آن لولی فسرد

۵

تا که می‌شد خون من انگوروار

سال‌ها انگور دل را می‌فشرد

۶

کرد دیدم کو کند دزدی ولیک

کرد ما را بین که او دزدید کرد

۷

کی گمان دارد که او دزدی کند

خاصه شه صوفی شد آمد مو سترد

۸

دزد خونی بین که هر کس را که کشت

خضر و الیاسی شد و هرگز نمرد

۹

رخت برد و بخت داد آنگه چه بخت

سیم برد و دامن پرزر شمرد

۱۰

دردها و دردها را صاف کرد

پیش او آرید هر جا هست درد

۱۱

این جهان چشمست و او چون مردمک

تنگ می‌آید جهان زین مرد خرد

۱۲

باز رشک حق دهانم قفل کرد

شد کلید و قفل را جایی سپرد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 509
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 322
عندلیب :

نظرات

user_image
محسن حسن وند
۱۴۰۱/۰۹/۳۰ - ۰۱:۵۶:۴۱
کُرد دیدم کو کند دزدی ولیک کُرد ما را بین که او دزدید کُرد!