
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۱۸
۱
ساقیان سرمست در کار آمدند
مستیان در کوی خمار آمدند
۲
حلقه حلقه عاشقان و بیدلان
بر امید بوی دلدار آمدند
۳
بلبلان مست و مستان الست
بر امید گل به گلزار آمدند
۴
هین که مخموران در این دم جوق جوق
بر در ساقی به زنهار آمدند
۵
یک ندا آمد عجب از کوی دل
بی دل و بیپا به یک بار آمدند
۶
از خوشی بوی او در کوی او
بیخود و بیکفش و دستار آمدند
۷
بی محابا ده تو ای ساقی مدام
هین که جانها مست اسرار آمدند
۸
عارفان از خویش بیخویش آمدند
زاهدان در کار هشیار آمدند
۹
ساقیا تو جمله را یک رنگ کن
باده ده گر یار و اغیار آمدند
تصاویر و صوت


نظرات
کاوه کیانی حاجی
پویا