مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۸۲۲

۱

عشق اکنون مهربانی می‌کند

جان جان امروز جانی می‌کند

۲

در شعاع آفتاب معرفت

ذره ذره غیب دانی می‌کند

۳

کیمیای کیمیاسازست عشق

خاک را گنج معانی می‌کند

۴

گاه درها می‌گشاید بر فلک

گه خرد را نردبانی می‌کند

۵

گه چو صهبا بزم شادی می‌نهد

گه چو دریا درفشانی می‌کند

۶

گه چو روح الله طبیبی می‌شود

گه خلیلش میزبانی می‌کند

۷

اعتمادی دارد او بر عشق دوست

گر سماع لن ترانی می‌کند

۸

اندر این طوفان که خونست آب او

لطف خود را نوح ثانی می‌کند

۹

بانگ انانستعین ما شنید

لطف و داد و مستعانی می‌کند

۱۰

چون قرین شد عشق او با جان‌ها

مو به مو صاحب قرانی می‌کند

۱۱

ارمغان‌های غریب آورده است

قسمت آن ارمغانی می‌کند

۱۲

هر که می‌بندد ره عشاق را

جاهلی و قلتبانی می‌کند

۱۳

سرنگون اندررود در آب شور

هر که چون لنگر گرانی می‌کند

۱۴

تا چه خوردست این دهان کز ذوق آن

اقتضای بی‌زبانی می‌کند

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 512
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 324
عندلیب :

نظرات

user_image
فضه
۱۳۹۶/۰۵/۲۷ - ۱۴:۲۵:۵۸
نوح ثانی ؟؟؟ من در کتاب نوع ثانی می کند
user_image
الف رسته
۱۳۹۶/۰۵/۲۸ - ۰۸:۵۱:۴۶
اندر این طوفان که خون است آب اولطف خود را نوحِ ثانی می‌کندنوحِ ثانی= نوح دوماشاره به کشتی نوح و نجات از توفان است
user_image
فضه
۱۳۹۶/۰۵/۲۸ - ۱۱:۳۳:۲۸
@ رسته ممنون گرفتم
user_image
همایون
۱۳۹۷/۱۱/۱۰ - ۲۰:۰۱:۲۱
عشق چشمه شادی و خرد و سلامتی و معرفت و دوستی و نجات است جلال دین اینجا کسی‌ را که با عشق کاری ندارد و جلوی عشاق را می‌‌گیرد به سختی می‌‌کوبد
user_image
مبین
۱۳۹۸/۰۶/۰۴ - ۰۱:۱۴:۵۳
میشه یکی به من بگه عشق چیه??کتاب ملت عشق را بخوانید ببینید مولوی خودش رو چی خطاب می کنه در زمینه ی عشق، واقعا چجوری انقدر راحت در مورد عشق اظهار نظر می کنید??
user_image
سید مصطفی سامع
۱۴۰۲/۱۲/۲۵ - ۱۴:۲۹:۳۰
کریم اهلبیت (علیهم‌السلام)طبع من در وصف دلـــــبر دُر فشانی می کنداز شعف هر سو پرد شیــــرین زبانی می کند واژه هــــا چیند بــــه مـــــدح نـــازنینِ مه لقامصرع درمصرع سراید بیت خوانی می کند مطرب وساقی و جام و تار وبربط را بخواهفصل دی رفت وگلستان گل فشانی می کند وه چـــه رعـنا غنچهِ گــل سر زده درگلستاننکهت او عالــــمی  را گلــــــــستانی می کند   دلبری دارم که عـــالم  دل نثارش کرده استعشق جانانـــــم چه زیبــــا دلستانی می کند او چو شمــــع و ما همه پروانه ی رخسار اوپر فروغ از ماه خود این دهر فانی  می کند از قدوم او دو صــــــــد فصل بهار آید پدیدباغ و راغ از یمــــن او عنبر فشانی می کند تا به کی گویـــم به پرده وصف آن زیبا نگارآن شهــــی کو در دو عالم حکمرانی می کند خسرو نیکو سخـــــن شاهنشه دوران حسنمهر آن مــولا حســـن مـــارا جهانی می کند بذل او باشد زبانـــزد در میـان شیخ وشابمعدن جود است و لطف بی کرانی می کند او کـــریم اهلبیـــت ســـیــد بطــــحا بـــــودریزه خوارش صد چوحاتم میزبانی می کند رو بخوان تاریخ از جنــــگ و غزاهای جملمجتبی میر دلیـــــــــران  قهرمانی می کند جـــرأت و مـــردانگی دارد ز بابایش عــــلیچون پدر در جنگ ها شمشیر رانی می کند صلح او دانـــــی به فرمان نبی باشد همینورنه در راه خدایـش  جان ستانی می کند بر جـــوانـــان بهشتــی ســـیدو آقا بـــــــود با حسین آنجا شفاعت  جـــاودانی می کند    درگهش باب نجــات عاصـیان خاص و عام  بر درش خیــــل سلاطین پاسبانی  می کند فضل او این بس که باشـــد همدم هر بینوابر همه مستضعفان او  مهـــــربانی می کند گرچه باشد نطق تو الکن به مدحش سامعامـدح او در نظـــــم تو شیوا بیانی می کند چهارشنبه 16-12-1402 فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن