
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۳۴
۱
از دل رفته نشان میآید
بوی آن جان و جهان میآید
۲
نعره و غلغله آن مستان
آشکارا و نهان میآید
۳
گوهر از هر طرفی میتابد
پای کوبان سوی جان میآید
۴
از در مشعله داران فلک
آتش دل به دهان میآید
۵
جان پروانه میان میبندد
شمع روشن به میان میآید
۶
آفتابی که ز ما پنهان بود
سوی ما نورفشان میآید
۷
تیر از غیب اگر پران نیست
پس چرا بانگ کمان میآید
تصاویر و صوت


نظرات