
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۴
۱
چون گل همه تن خندم نه از راه دهان تنها
زیرا که منم بیمن با شاهِ جهان تنها
۲
ای مشعله آورده دل را به سحر برده
جان را برسان در دل دل را مَسِتان تنها
۳
از خشم و حسد جان را بیگانه مکن با دل
آن را مگذار اینجا وین را بمخوان تنها
۴
شاهانه پیامی کن یک دعوتِ عامی کن
تا کی بود ای سلطان این با تو و آن تنها ؟
۵
چون دوش اگر امشب نایی و ببندی لب
صد شور کنیم ای جان نکنیم فغان تنها
تصاویر و صوت


نظرات
حسین اسلامی
همایون