مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۸۴۱

۱

باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد

باز آرزوی جان‌ها از راه جان درآمد

۲

باز از رضای رضوان درهای خلد وا شد

هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمد

۳

باز آن شهی درآمد کو قبله شهانست

باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمد

۴

سرگشتگان سودا جمله سوار گشتند

کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمد

۵

اجزای خاک تیره حیران شدند و خیره

از لامکان شنیده خیزید محشر آمد

۶

آمد ندای بی‌چون نی از درون نه بیرون

نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمد

۷

گویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست

گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمد

۸

آن سو که میوه‌ها را این پختگی رسیدست

آن سو که سنگ‌ها را اوصاف گوهر آمد

۹

آن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده

آن سو که دست موسی چون ماه انور آمد

۱۰

این سوز در دل ما چون شمع روشن آمد

وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمد

۱۱

دستور نیست جان را تا گوید این بیان را

ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمد

۱۲

کافر به وقت سختی رو آورد بدان سو

این سو چو درد بیند آن سوش باور آمد

۱۳

با درد باش تا درد آن سوت ره نماید

آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمد

۱۴

آن پادشاه اعظم در بسته بود محکم

پوشید دلق آدم امروز بر در آمد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 524
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 332
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۱/۳۱ - ۱۷:۰۶:۵۱
زیبائی غزل انسان را وا میدارد که پا نویسی بر آن بگذارد مانند امضا بر تائید و پشتیبانی‌ و همراهیاین غزل چون مانیفست می‌‌ماند و فرهنگ جلالی را معرفی‌ می‌‌کند و عرفان جلال دینی را از دل هستی‌ هر بار گوهر‌ها بیرون می‌‌آید، آنجا که دل است از شش جهت بیرون است، می‌‌توان آنرا درون نامید به باور جلال دین خدا اگر بخوهد آشکار شود و یا اندکی آشکار شود حتما به صورت آدم نمایان می‌‌گردد و همین باور است که شادی جلال دین را دامن می‌‌زند و برای همین است که دوستان خود را اینقدر دوست می‌‌دارد
user_image
محمدامین
۱۳۹۷/۱۲/۱۷ - ۱۱:۱۷:۵۳
سلام و درودفَلَمَّا بَلَغَا مَجْمَعَ بَیْنِهِمَا نَسِیَا حُوتَهُمَا فَاتَّخَذَ سَبِیلَهُ فِی الْبَحْرِ سَرَبًاکهف/61هنگامی که به محل تلاقی آن دو دریا رسیدند، ماهی خود را (که برای تغذیه همراه داشتند) فراموش کردند؛ و ماهی بعداز افتادن در آب زنده شد و راه خود را در آب پی گرفت و رفت.
user_image
رحیم غلامی
۱۳۹۸/۰۳/۰۴ - ۰۱:۰۱:۱۴
باز آفتاب دولت بر آسمان برآمد باز آرزوی جان ها از راه جان درآمدباز از رضای رضوان درهای خلد وا شد هر روح تا به گردن در حوض کوثر آمدباز آن شهی درآمد کو قبله شهانست باز آن مهی برآمد کز ماه برتر آمدسرگشتگان سودا جمله سوار گشتند کان شاه یک سواره در قلب لشکر آمداجزای خاک تیره حیران شدند و خیره از لامکان شنیده خیزید محشر آمدآمد ندای بی چون نی از درون نه بیرون نی چپ نی راست نی پس نی از برابر آمدگویی که آن چه سویست آن سو که جست و جویست گویی کجا کنم رو آن سو که این سر آمدآن سو که میوه ها را این پختگی رسیدست آن سو که سنگ ها را اوصاف گوهر آمدآن سو که خشک ماهی شد پیش خضر زنده آن سو که دست موسی چون ماه انور آمداین سوز در دل ما چون شمع روشن آمد وین حکم بر سر ما چون تاج مفخر آمددستور نیست جان را تا گوید این بیان را ور نی ز کفر رستی هر جا که کفر آمدکافر به وقت سختی رو آورد بدان سو این سو چو درد بیند آن سوش باور آمدبا درد باش تا درد آن سوت ره نماید آن سو که بیند آن کس کز درد مضطر آمدآن پادشاه اعظم در بسته بود محکم پوشید دلق آدم امروز بر در آمد