مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۸۴۲

۱

آن ماه کو ز خوبی بر جمله می‌دواند

ای عاشقان شما را پیغام می‌رساند

۲

سوی شما نبشت او بر روی بنده سطری

خط خوان کیست این جا کاین سطر را بخواند

۳

نقشش ز زعفران است وین سطر سر جانست

هر حرف آتشی نو در دل همی‌نشاند

۴

کنجی و عشق و دلقی ما از کجا و خلقی

لیک او گرفته حلقی ما را همی‌کشاند

۵

بی دست و پا چو گویی سوی وییم غلطان

چوگان زلف ما را این سو همی‌دواند

۶

چون این طرف دویدم چوگانش حمله آرد

سوی خودم کشاند این سر بگو کی داند

۷

هر سو که هست مستم چوگان او پرستم

در عین نیست هستم تا حکم خود براند

۸

گر زانک تو ملولی با خفتگان بنه سر

زیرا فسردگان را هم خواب وارهاند

۹

آن جا که شمس دینم پیدا شود به تبریز

والله که در دو عالم نی درد و درد ماند

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 525
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 332
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۱/۳۱ - ۱۷:۳۹:۱۹
هر انسان مانند جمله‌ای است که هر بار می‌‌خوانی معنی‌ نویی می‌‌دهد هر انسان در هستی‌ نقشی‌ دارد که در شرایط گوناگون این نقش را به صورت دیگری بازی می‌‌کند که هستی‌ هرگز کاری تکراری نمی کند و یک کار را دو بار انجام نمی دهد زیرا آن چه که یکتا هست همیشه یکتا باقی‌ می‌‌ماند و هستی‌ محل حضور یک است حتی کار یک برگ را در جای خود هیچ چیز دیگری نمی تواند انجام دهد هر چیزی در جای خود یکتا و یگانه است و ناگزیر از اجرای نقشی‌ است که هستی‌ به او می‌‌دهد، این راه راز ورزی در هستی‌ است که هستی‌ پر از راز هاست و به دنبال خط خوانی است تا این راز‌ها را بخوند