
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۴۴
۱
گر ساعتی ببری ز اندیشهها چه باشد
غوطی خوری چو ماهی در بحر ما چه باشد
۲
ز اندیشهها نخسپی ز اصحاب کهف باشی
نوری شوی مقدس از جان و جا چه باشد
۳
آخر تو برگ کاهی ما کهربای دولت
زین کاهدان بپری تا کهربا چه باشد
۴
صد بار عهد کردی کاین بار خاک باشم
یک بار پاس داری آن عهد را چه باشد
۵
تو گوهری نهفته در کاه گل گرفته
گر رخ ز گل بشویی ای خوش لقا چه باشد
۶
از پشت پادشاهی مسجود جبرئیلی
ملک پدر بجویی ای بینوا چه باشد
۷
ای اولیای حق را از حق جدا شمرده
گر ظن نیک داری بر اولیا چه باشد
۸
جزوی ز کل بمانده دستی ز تن بریده
گر زین سپس نباشی از ما جدا چه باشد
۹
بی سر شوی و سامان از کبر و حرص خالی
آنگه سری برآری از کبریا چه باشد
۱۰
از ذکر نوش شربت تا وارهی ز فکرت
در جنگ اگر نپیچی ای مرتضا چه باشد
۱۱
بس کن که تو چو کوهی در کوه کان زر جو
که را اگر نیاری اندر صدا چه باشد
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا
رضا
رضا