
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۵۱
۱
ای آنک پیش حسنت حوری قدم دو آید
در خانه خیالت شاید که غم درآید
۲
ای آنک هر وجودی ز آغاز از تو خیزد
شاید که با وجودت در ما عدم درآید
۳
ای غم تو جمع میشو کاینک سپاه شادی
تا کیقباد شادان با صد علم درآید
۴
ای دل مباش غمگین کاینک ز شاه شیرین
آن چنگ پرنوای خالی شکم درآید
۵
آن ساقی الهی آید ز بزم شاهی
وان مطرب معانی اکنون به دم درآید
۶
ای غم چه خیره رویی آخر مرا نگویی
اندر درم درافتی چون او درم درآید
۷
آخر شوم مسلم از آتش تو ای غم
زان کس که جان فزایی او را سلم درآید
تصاویر و صوت


نظرات
محمود اسکندری