مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۸۵۴

۱

گفتم مکن چنین‌ها ای جان چنین نباشد

غم قصد جان ما کرد گفتا خود این نباشد

۲

غم خود چه زهره دارد تا دست و پا برآرد

چون خرده‌اش بسوزم گر خرده بین نباشد

۳

غم ترسد و هراسد ما را نکو شناسد

صد دود از او برآرم گر آتشین نباشد

۴

غم خصم خویش داند هم حد خویش داند

در خدمت مطیعان جز چون زمین نباشد

۵

چون تو از آن مایی در زهر اگر درآیی

کی زهر زهره دارد تا انگبین نباشد

۶

در عین دود و آتش باشد خلیل را خوش

آن را خدای داند هر کس امین نباشد

۷

هر کس که او امین شد با غیب همنشین شد

هر جنس جنس خود را چون همنشین نباشد

۸

ای دست تو منور چون موسی پیمبر

خواهم که دست موسی در آستین نباشد

۹

زیرا گل سعادت بی‌روی تو نروید

ایاک نعبد ای جان بی‌نستعین نباشد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 530
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 336
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
امین کیخا
۱۳۹۲/۰۷/۲۴ - ۰۷:۲۷:۱۶
جنس شنیدنی است با genus همریشه است