
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۵۷
۱
گفتی که در چه کاری با تو چه کار ماند
کاری که بیتو گیرم والله که زار ماند
۲
گر خمر خلد نوشم با جامهای زرین
جمله صداع گردد جمله خمار ماند
۳
در کارگاه عشقت بیتو هر آنچ بافم
والله نه پود ماند والله نه تار ماند
۴
تو جوی بیکرانی پیشت جهان چو پولی
حاشا که با چنین جو بر پل گذار ماند
۵
عالم چهار فصلست فصلی خلاف فصلی
با جنگ چار دشمن هرگز قرار ماند
۶
پیش آ بهار خوبی تو اصل فصلهایی
تا فصلها بسوزد جمله بهار ماند
تصاویر و صوت


نظرات
پیرایه یغمایی
هو
محدث