
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۶۱
۱
لطفی نماند کان صنم خوش لقا نکرد
ما را چه جرم اگر کرمش با شما نکرد
۲
تشنیع میزنی که جفا کرد آن نگار
خوبی که دید در دو جهان کو جفا نکرد
۳
عشقش شکر بس است اگر او شکر نداد
حسنش همه وفاست اگر او وفا نکرد
۴
بنمای خانهای که از او نیست پرچراغ
بنمای صفهای که رخش پرصفا نکرد
۵
این چشم و آن چراغ دو نورند هر یکی
چون آن به هم رسید کسیشان جدا نکرد
۶
چون روح در نظاره فنا گشت این بگفت
نظاره جمال خدا جز خدا نکرد
۷
هر یک از این مثال بیانست و مغلطه است
حق جز ز رشک نام رخش والضحی نکرد
۸
خورشیدروی مفخر تبریز شمس دین
بر فانیی نتافت که آن را بقا نکرد
تصاویر و صوت


نظرات
زیبا روز