مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۸۶۳

۱

آتش پریر گفت نهانی به گوش دود

کز من نمی‌شکیبد و با من خوش است عود

۲

قدر من او شناسد و شکر من او کند

کاندر فنای خویش بدیدست عود سود

۳

سر تا به پای عود گره بود بند بند

اندر گشایش عدم آن عقدها گشود

۴

ای یار شعله خوار من اهلا و مرحبا

ای فانی و شهید من و مفخر شهود

۵

بنگر که آسمان و زمین رهن هستی اند

اندر عدم گریز از این کور و زان کبود

۶

هر جان که می‌گریزد از فقر و نیستی

نحسی بود گریزان از دولت و سعود

۷

بی محو کس ز لوح عدم مستفید نیست

صلحی فکن میان من و محو ای ودود

۸

آن خاک تیره تا نشد از خویشتن فنا

نی در فزایش آمد و نی رست از رکود

۹

تا نطفه نطفه بود و نشد محو از منی

نی قد سرو یافت نه زیبایی خدود

۱۰

در معده چون بسوزد آن نان و نان خورش

آن گاه عقل و جان شود و حسرت حسود

۱۱

سنگ سیاه تا نشد از خویشتن فنا

نی زر و نقره گشت و نی ره یافت در نقود

۱۲

خواریست و بندگیست پس آنگه شهنشهیست

اندر نماز قامه بود آنگهی قعود

۱۳

عمری بیازمودی هستی خویش را

یک بار نیستی را هم باید آزمود

۱۴

طاق و طرنب فقر و فنا هم گزاف نیست

هر جا که دود آمد بی‌آتشی نبود

۱۵

گر نیست عشق را سر ما و هوای ما

چون از گزافه او دل و دستار ما ربود

۱۶

عشق آمدست و گوش کشانمان همی‌کشد

هر صبح سوی مکتب یوفون بالعهود

۱۷

از چشم مؤمن آب ندم می‌کند روان

تا سینه را بشوید از کینه و جحود

۱۸

تو خفته‌ای و آب خضر بر تو می‌زند

کز خواب برجه و بستان ساغر خلود

۱۹

باقیش عشق گوید با تو نهان ز من

ز اصحاب کهف باش هم ایقاظ و رقود

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 535
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 339
عندلیب :

نظرات