مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۸۷۵

۱

گر عید وصل تست منم خود غلام عید

بهر تست خدمت و سجده و سلام عید

۲

تا نام تو شنیدم شد سرد بر دلم

از غایت حلاوت نام تو نام عید

۳

ای شاد آن زمان که درآید وصال تو

تا ما ز گنج وصل تو بدهیم وام عید

۴

تا آفتاب چهره زیبات دررسید

صبحی شود ز صبح جمال تو شام عید

۵

در یمن و در سعادت و در بخت و در صفا

ای پرتو خیال تو بوده امام عید

۶

ای سجده‌ها به پیش درت واجبات عید

وی دیده خویشتن ز تو قایم خرام عید

۷

جام شراب وصل تو پر کن ز فضل خود

تا کام جان روا شود از جام و کام عید

۸

اندر رکاب تو چو روان‌ها روا شوند

در وی کجا رسد به دو صد سال گام عید

۹

آمد ز گرد راه تو این عید و مژده داد

جانم دوید پیش و گرفته لگام عید

۱۰

دانست کز خدیو اجل شمس دین بود

این فرو این جلالت و این لطف عام عید

۱۱

لیکن کجاست فر و جمال تو بی‌نظیر

خود کی شوند دلشدگان تو رام عید

۱۲

تبریز با شراب چنان صدر نامدار

بر تو حرام باشد بی‌شبهه تو جام عید

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 542
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 343
عندلیب :

نظرات

user_image
علی صدارت
۱۳۹۵/۱۲/۲۲ - ۱۷:۴۱:۴۱
به نظرم لازم است بین" فر" و کلمۀ بعدش "و" فاصله باشدیعنی "این فرو این جلالت و این لطف عام عید" به "این فر و این جلالت و این لطف عام عید" تغییر کند
user_image
همایون
۱۴۰۲/۰۹/۲۶ - ۰۲:۰۶:۰۹
غزلیات شمس مانند معجزه دم عیسی  که مرده را زنده میکند میخواهد شمس را زنده جاوید کند و موفق میشود شمس را از او گرفته اند و کشته اند ولی شمس هرگز برای جلال دین نمیتواند نباشد او اراده میکند که شمس را دوباره زنده کند و کنار خود بیاورد، از همه چیز از همه حال و از همه واژه ها و لحظه ها برای این کار سود میبرد و عرفان تازه ای خلق میشود که نام شمس بر صدر آن میدرخشد و سماع تازه ای پدید می آورد که نام شمس را باز میگوید و حال و وصال شمس را برپای میدارد