
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۸۳
۱
جان من و جان تو بود یکی ز اتحاد
این دو که هر دو یکیست جز که همان یک مباد
۲
فرد چرا شد عدد از سبب خوی بد
ز آتش بادی بزاد در سر ما رفت باد
۳
گشت جدا موجها گرچه بد اول یکی
از سبب باد بود آنک جدایی بزاد
۴
جام دوی درشکن باده مده باد را
چون دو شود پادشاه شهر رود در فساد
۵
روز فضیلت گرفت زانک یکی شمع داشت
هر طرفی شب ز عجز شمع و چراغی نهاد
۶
گرچه ز رب العباد هر نفسی رحمتست
کی بود آن دم که رب ماند و فانی عباد
تصاویر و صوت


نظرات