
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۸۵
۱
بار دگر آمدیم تا شود اقبال شاد
دولت بار دگر در رخ ما رو گشاد
۲
سرمه کشید این جهان باز ز دیدار ما
گشت جهان تازه روی چشم بدش دور باد
۳
عشق ز زنجیر خویش جست و خرد را گرفت
عقل ز دستان عشق ناله کنان داد داد
۴
مریم عشق قدیم زاد مسیحی عجب
داد نیابد خرد چونک چنین فتنه زاد
۵
باز دو صد قرص ماه بر سر آن خوان شکست
دل چو چنین خوان بدید پای به خون درنهاد
۶
دولت بشتافتهست چون نظرت تافتهست
تا که بقا یافتهست عاشق کون و فساد
۷
مفخر تبریزیان شمس حق ای خوش نشان
عالم ای شاه جان بیرخ خوبت مباد
تصاویر و صوت


نظرات