
مولانا
غزل شمارهٔ ۸۹۶
۱
غره مشو گر ز چرخ کار تو گردد بلند
زانک بلندت کند تا بتواند فکند
۲
قطره آب منی کز حیوان میزهد
لایق قربان نشد تا نشد آن گوسفند
۳
توده ذرات ریگ تا نشود کوه سخت
کس نزند بر سرش بیهده زخم کلند
۴
تا نشود گردنی گردن کس غل ندید
تا نشود پا روان کس نشود پای بند
۵
پس سبقت رحمتی در غضبی شد پدید
زهر بدان کس دهند کوست مُعوَّد به قند
۶
برگ که رست از زمین تا که درختی نشد
آتش نفروزد او شعله نگردد بلند
۷
باش چو رز میوه دار زور و بلندی مجو
از پی خرما بدانک خار ورا کس نکند
۸
از پی میوه ضعیف رسته درختان زفت
نقش درختان شگرف صورت میوه نژند
۹
دل مثل اولیاست استن جسم جهان
جسم به دل قایم است بیخلل و بیگزند
۱۰
قوت جسم پدید هست دل ناپدید
تا به کی انکار غیب غیب نگر چند چند
تصاویر و صوت


نظرات
امین کیخا
امین کیخا
امین کیخا