مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۰۰

۱

بگیر دامن لطفش که ناگهان بگریزد

ولی مکش تو چو تیرش که از کمان بگریزد

۲

چه نقش‌ها که ببازد چه حیله‌ها که بسازد

به نقش حاضر باشد ز راه جان بگریزد

۳

بر آسمانش بجویی چو مه ز آب بتابد

در آب چونک درآیی بر آسمان بگریزد

۴

ز لامکانش بخوانی نشان دهد به مکانت

چو در مکانش بجویی به لامکان بگریزد

۵

نه پیک تیزرو اندر وجود مرغ گمانست

یقین بدان که یقین وار از گمان بگریزد

۶

از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی

که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد

۷

گریزپای چو بادم ز عشق گل نه گلی که

ز بیم باد خزانی ز بوستان بگریزد

۸

چنان گریزد نامش چو قصد گفتن بیند

که گفت نیز نتانی که آن فلان بگریزد

۹

چنان گریزد از تو که گر نویسی نقشش

ز لوح نقش بپرد ز دل نشان بگریزد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 556
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 353
هانیه سلیمی :
محسن لیله‌کوهی :
عندلیب :

نظرات

user_image
محمد.ق
۱۳۹۴/۰۷/۱۵ - ۰۳:۱۶:۱۹
جهت آشنایی بیشتر با مفهوم این شعر می توانید به تفسیری که دکتر عبدالکریم سروش در سخنرانی با موضوع "حیرت فلسفه" در اکتوبر 2014در دانشگاه دالاس داشتند مراجعه نماییند.
user_image
هانیه سلیمی
۱۳۹۶/۰۳/۰۸ - ۰۵:۳۳:۰۴
راجع به خوانش مصرع: " از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی"؛ دکتر شفیعی کدکدنی در کتاب "گزیده غزلیات شمس"، صفحه 186 غزل شماره 155 بعد از لغت "ترس" ویرگول گذاشته اند. دکتر ایرج شهبازی(استاد ادبیات در دانشگاه شهید بهشتی) نیز خوانش این مصرع را به این صورت(که بعد از ترس ویرگول باشد) درست می دانند.
user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۰۶ - ۱۵:۱۳:۰۷
حقیقت گریز پای است، چون هستی‌ دائماً تغییر می‌‌کند و این را جلال دین به بی‌ قراری در هستی‌ بیان می‌‌کند و همین بی‌ قراری است که به هستی‌ قرار و یا امکان بودن می‌‌بخشد و این ویژگی‌ است که حقیقت را راز گونه می‌‌کند و انسان راز ورز یا عارف زندگی‌ خود را صرف انس گرفتن و آموختن و نزدیکی با راز‌ها می‌‌کند کاری که در دانشگاه‌ها و فضا‌های آموزشی صورت نمی گیرد و در نتیجه با واژه حیرت در برابر علم روبرو می‌‌شویم حل آنکه این غزل نه آنکه حیرت نیست بلکه عین علم است ولی علمی‌ که هنوز به رسمیت شناخته نشده است هر چند که در فیزیک امروزه به آن رسیده ایم و این گریز پایی‌ را به خوبی تجربه کرده ایم اگر این جهان را عاملی به وجود می‌‌آورد که خود ثابت می‌‌بود و فقط پرستیدن و تماشا شدن را سزاوار می‌‌بود هرگز به وجود نمی آمدبلکه اگر عاملی برای پیدایش هستی‌ در نظر بگیریم مسلما پیدایش هستی‌ خود موجب پیدا شدن و تغییر و تکامل همان عامل نیز هست و این‌ها با هم و در هم هستی‌ داری و زندگی‌ می‌‌کنند و جدا از هم نیستند تاریخ ادیان هم همین را نشان می‌‌دهد که چگونه مفهوم خدا همراه تکامل انسان تکامل پیدا می‌‌کند و این راه را پایانی نیست و انسان باید از تملک خدا و دریافتن آن دست بر دارد همان گونه که از هر تملکی باید دست بکشد مانند تملک زمین و کار خانه و بانک و جزیره و روستا و انسان و دکترا و مقام و هر چیزی دیگر
user_image
زیرو زبر
۱۴۰۳/۰۶/۱۱ - ۱۲:۲۵:۵۰
پیوند به وبگاه بیرونی علاقه مندان برای آشنایی با مفاهیم حیرت آور این غزل می توانند شرح دکتر سروش رو از لینک بالا ببینن و بشنون  
user_image
زیرو زبر
۱۴۰۳/۰۶/۱۳ - ۱۵:۱۰:۰۸
از این و آن بگریزم ز ترس نی ز ملولی که آن نگار لطیفم از این و آن بگریزد در مصرع اول "نی" به خاطر حفظ وزن و آهنگ شعر حذف شده و این طور بوده ، از این و آن بگریزم نی ز ترس نی ز ملولی، یعنی بخاطر اینکه آن نگار لطیف یا آن تجربه ی معنوی از این و آن گریزان هست من هم ازمردم گریزانم نه اینکه از مردم ملول بشم یا بترسم.