
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۰۲
۱
ز سر بگیرم عیشی چو پا به گنج فروشد
ز روی پشت و پناهی که پشتها همه رو شد
۲
دگر نشینم هرگز برای دل که برآید
کجا برآید آن دل که کوی عشق فروشد
۳
موکلان چو آتش ز عشق سوی من آیند
به سوی عشق گریزم که جمله فتنه از او شد
۴
که در سرم ز شرابش نه چشم ماند نه خوابش
به دست ساقی نابش مگر سرم چو کدو شد
۵
به خوان عشق نشستم چشیدم از نمک او
چو لقمه کردم خود را مرا چو عشق گلو شد
۶
سبو به دست دویدم به جویبار معانی
که آب گشت سبویم چو آب جان به سبو شد
۷
نماز شام برفتم به سوی طرفه رومی
چو دید بر در خویشم ز بام زود فروشد
۸
سر از دریچه برون کرد چو شعلههای منور
که بام و خانه و بنده به جملگی همه او شد
۹
نهیم دست دهان بر که نازکست معانی
ز شمس مفخر تبریز سوخت جان و همو شد
تصاویر و صوت


نظرات