
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۱۰
۱
بر آستانه اسرار آسمان نرسد
به بام فقر و یقین هیچ نردبان نرسد
۲
گمان عارف در معرفت چو سیر کند
هزار اختر و مه اندر آن گمان نرسد
۳
کسی که جغدصفت شد در این جهان خراب
ز بلبلان ببرید و به گلستان نرسد
۴
هر آن دلی که به یک دانگ جو جوست ز حرص
به دانک بسته شود جان او به کان نرسد
۵
علف مده حس خود را در این مکان ز بتان
که حس چو گشت مکانی به لامکان نرسد
۶
که آهوی متأنس بماند از یاران
به لاله زار و به مرعای ارغوان نرسد
۷
به سوی عکه روی تا به مکه پیوندی
برو محال مجو کت همین همان نرسد
۸
پیاز و سیر به بینی بری و میبویی
از آن پیاز دم ناف آهوان نرسد
۹
خموش اگر سر گنجینه ضمیرستت
که در ضمیر هدی دل رسد زبان نرسد
تصاویر و صوت


نظرات
نادر..