
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۱۱
۱
به روز مرگ چو تابوت من روان باشد
گمان مبر که مرا درد این جهان باشد
۲
برای من مَگری و مگو: «دریغ دریغ»
به یوغ دیو درافتی دریغ آن باشد
۳
جنازهام چو ببینی مگو: «فراق فراق»
مرا وصال و ملاقات آن زمان باشد
۴
مرا به گور سپاری مگو: «وداع وداع»
که گور پردهٔ جمعیت جنان باشد
۵
فُروشدن چو بدیدی برآمدن بنگر
غروب شمس و قمر را چرا زیان باشد؟!
۶
تو را غروب نماید ولی شروق بود
لحد چو حبس نماید خلاص جان باشد
۷
کدام دانه فرورفت در زمین که نَرُست؟!
چرا به دانهٔ انسانت این گمان باشد؟!
۸
کدام دلو فرورفت و پُر برون نامد؟!
ز چاه یوسف جان را چرا فغان باشد؟!
۹
دهان چو بستی از این سوی آن طرف بگشا
که هایهوی تو در جوّ لامکان باشد
تصاویر و صوت


نظرات
سینا
ناکام کرد
امیر بهرام دوست
واثق
علی
مسعود
آرش طوفانی
آرش طوفانی
کامبیز درودیان
کامبیز درودیان
ناشناس
مهدی
ali
فریدون رحیمیان
کاف دال
هانیه سلیمی
سهیل قاسمی
پردیس
سراج
مصطفی
دکتر عربلو
میم.کاف.مهریار
میم.کاف.مهریار
حمید رضا۴
حسین
هادی
آرمین
محمد شهریاری
Roya
محمد
رضا
فواد .
فاضلیان
دلارام
پارسا
Ouchen
امیرحسین ربیعی
ملیکا رضایی
امیر
یلدا ی.
شاهرخ کاطمی
حیران
سپیده خانی