
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۲۵
۱
دو ماه پهلوی همدیگرند بر در عید
مه مصور یار و مه منور عید
۲
چو هر دو سر به هم آوردهاند در اسرار
هزار وسوسه افکندهاند در سر عید
۳
ز موج بحر برقصند خلق همچو صدف
ولیک همچو صدف بیخبر ز گوهر عید
۴
ز عید باقی این عید آمدهست رسول
چو دل به عید سپاری تو را برد بر عید
۵
به روز عید بگویم دهل چه میگوید
اگر تو مردی برجه رسید لشکر عید
۶
قراضه دو که دادی برای حق بنگر
جزای حسن عمل گیر گنج پرزر عید
۷
وگر چو شیشه شکستی ز سنگ صوم و جهاد
می حلال سقا هم بکش ز ساغر عید
۸
از این شکار سوی شاه بازپر چون باز
که درپرید به مژده ز شه کبوتر عید
۹
تو گاو فربه حرصت به روزه قربان کن
که تا بری به تبرک هلال لاغر عید
۱۰
وگر نکردی قربان عنایت یزدان
امید هست که ذبحش کند به خنجر عید
تصاویر و صوت


نظرات