مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۲۹

۱

ز عشق آن رخ خوب تو ای اصول مراد

هر آن که توبه کند توبه‌اش قبول مباد

۲

هزار شکر و هزاران سپاس یزدان را

که عشق تو به جهان پر و بال بازگشاد

۳

در آرزوی صباح جمال تو عمری

جهان پیر همی‌خواند هر سحر اوراد

۴

برادری بنمودی شهنشهی کردی

چه داد ماند که آن حسن و خوبی تو نداد

۵

شنیده‌ایم که یوسف نخفت شب ده سال

برادران را از حق بخواست آن شه زاد

۶

که ای خدای اگر عفوشان کنی کردی

وگر نه درفکنم صد فغان در این بنیاد

۷

مگیر یا رب از ایشان که بس پشیمانند

از آن گناه کز ایشان به ناگهان افتاد

۸

دو پای یوسف آماس کرد از شبخیز

به درد آمد چشمش ز گریه و فریاد

۹

غریو در ملکوت و فرشتگان افتاد

که بهر لطف بجوشید و بندها بگشاد

۱۰

رسید چارده خلعت که هر چهارده تان

پیمبرید و رسولید و سرور عباد

۱۱

چنین بود شب و روز اجتهاد پیران را

که خلق را برهانند از عذاب و فساد

۱۲

کنند کار کسی را تمام و برگذرند

که جز خدای نداند زهی کریم و جواد

۱۳

چو خضر سوی بحار ایلیاس در خشکی

برای گم شدگان می‌کنند استمداد

۱۴

دهند گنج روان و برند رنج روان

دهند خلعت اطلس برون کنند لباد

۱۵

بس است باقی این را بگویمت فردا

شب ار چه ماه بود نیست بی‌ظلام و سواد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 574
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 364
عندلیب :

نظرات