مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۳۴

۱

میان باغ، گل سرخ‌، های و هو دارد

که بو کنید دهان مرا چه بو دارد

۲

به باغ، خود همه مستند لیک نی چون گل

که هر یکی به قدح خورد و او سبو دارد

۳

چو سال سال نشاطست و روز روز طرب

خنک مرا و کسی را که عیش خو دارد

۴

چرا مقیم نباشد چو ما به مجلس گل

کسی که ساقی باقیِ ماهرو دارد

۵

هزار جان مقدس فدای آن جانی

که او به مجلس ما امر اشربوا دارد

۶

سؤال کردم گل را که بر کی می‌خندی

جواب داد بر آن زشت، کو دو شو دارد

۷

هزار بار خزان کرد نو بهارِ تو را

چه عشق دارد با ما چه جست و جو دارد

۸

پیاله‌ای به من آورد گل که باده خوری؟

خورم! چرا نخورم بنده هم گلو دارد

۹

چه حاجتیست گلو باده‌ی خدایی را

که ذره ذره همه نُقل و می از او دارد

۱۰

عجب که خار چه بدمست و تیز و روترشست

ز رشک آنکِ گل و لاله صد عدو دارد

۱۱

به طور موسی بنگر که از شراب گزاف

دهان ندارد و اشکم چهارسو دارد

۱۲

به مستیان درختان نگر به فصل بهار

شکوفه کرده که در شرب می غلو دارد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 577
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 366
عندلیب :

نظرات

user_image
حسین
۱۳۹۴/۰۵/۰۲ - ۰۸:۳۶:۴۵
این شعر بسیار زیبا و نغز مولانا در قالب چلیپای چشم نواز استاد غلامحسین امیرخانی چه دیدنیست...