مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۳۷

۱

فراغتی دهدم عشق تو ز خویشاوند

از آنک عشق تو بنیاد عافیت برکند

۲

از آنک عشق نخواهد به جز خرابی کار

از آنک عشق نگیرد ز هیچ آفت پند

۳

چه جای مال و چه نام نکو و حرمت و بوش

چه خان و مان و سلامت چه اهل و یا فرزند

۴

که جان عاشق چون تیغ عشق برباید

هزار جان مقدس به شکر آن بنهند

۵

هوای عشق تو و آن گاه خوف ویرانی

تو کیسه بسته و آن گاه عشق آن لب قند

۶

سرک فروکش و کنج سلامتی بنشین

ز دست کوته ناید هوای سرو بلند

۷

برو ز عشق نبردی تو بوی در همه عمر

نه عشق داری عقلیست این به خود خرسند

۸

چه صبر کردن و دامن ز فتنه بربودن

نشسته تا که چه آید ز چرخ روزی چند

۹

درآمد آتش عشق و بسوخت هر چه جز اوست

چو جمله سوخته شد شاد شین و خوش می‌خند

۱۰

و خاصه عشق کسی کز الست تا به کنون

نبوده است چنو خود به حرمت پیوند

۱۱

اگر تو گویی دیدم ورا برای خدا

گشای دیده دیگر و این دو را بربند

۱۲

کز این نظر دو هزاران هزار چون من و تو

به هر دو عالم دایم هلاک و کور شدند

۱۳

اگر به دیده من غیر آن جمال آید

بکنده باد مرا هر دو دیده‌ها به کلند

۱۴

بصیرت همه مردان مرد عاجز شد

کجا رسد به جمال و جلال شاه لوند

۱۵

دریغ پرده هستی خدای برکندی

چنانک آن در خیبر علی حیدر کند

۱۶

که تا بدیدی دیده که پنج نوبت او

هزار ساله از آن سو که گفته شد بزنند

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 579
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 367
عندلیب :

نظرات

user_image
مسافر
۱۴۰۲/۰۴/۲۰ - ۰۳:۰۳:۴۶
سلام این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 950 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید: aparat parvizshahbazi
user_image
کوروش
۱۴۰۲/۱۲/۲۰ - ۲۱:۱۴:۴۶
که تا بدیدی دیده که پنج نوبت او   هزار ساله از آن سو که گفته شد بزنند   یعنی چه ؟