
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۴۸
۱
کسی خراب خرابات و مست میباشد
از او عمارت ایمان و خیر کی باشد
۲
یکی وجود چو آتش بود نباشد آب
محال باشد یک مه بهار و دی باشد
۳
منم خراب خرابات و مست طاعت حق
درون شهر معظم ز نیک و بیباشد
۴
عمارتیست خراباتیان شهر مرا
که خانههاش نهان در زمین چو ری باشد
۵
شکوفههاست درختان زهد را ز شراب
نه آن شراب که اشکوفههاش قی باشد
۶
چو هست و نیست مرا دید چشم معتزلی
بگفت دیدم معدوم را که شیء باشد
۷
به سایهها و به خورشید شمس تبریزی
که بیمکان و زمان آفتاب و فی باشد
تصاویر و صوت


نظرات