مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۵۰

۱

سپاس آن عدمی را که هست ما بربود

ز عشق آن عدم آمد جهان جان به وجود

۲

به هر کجا عدم آید وجود کم گردد

زهی عدم که چو آمد از او وجود فزود

۳

به سال‌ها بربودم من از عدم هستی

عدم به یک نظر آن جمله را ز من بربود

۴

رهد ز خویش و ز پیش و ز جان مرگ اندیش

رهد ز خوف و رجا و رهد ز باد و ز بود

۵

که وجود چو کاهست پیش باد عدم

کدام کوه که او را عدم چو که نربود

۶

وجود چیست و عدم چیست کاه و که چه بود

شه ای عبارت از در برون ز بام فرود

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 587
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 372
سید سهیل صدرزاده روح الامینی :
عندلیب :
فاطمه زندی :

نظرات

user_image
نادر..
۱۳۹۶/۱۰/۰۳ - ۰۵:۰۹:۰۹
زهی عدم! که چو آمد، از او وجود فزود!..
user_image
هانیه سلیمی
۱۳۹۷/۰۶/۱۴ - ۰۹:۱۳:۵۲
به نظر میرسد این مصرع به لحاظ وزن اشکال داشته باشد :"که وجود چو کاهست پیش باد عدم"
user_image
دیوانه ی ماه
۱۳۹۹/۱۰/۲۱ - ۲۲:۱۸:۰۵
کُهِ وجود چو کاه است پیش باد عدم
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۵/۲۴ - ۰۳:۳۴:۰۰
تفسیر ابیات ۱ و ۲: اصل خلقت هستی از عدم بوده‌، و لذا می‌فرماید سپاس از آن لاوجودی (منظور ذات کبریایی است) که این هستی ساختگی ما را مجددا به عدم تبدیل می‌کند. و تمام این جهان ظاهر شده، تجلی گاه عشق اوست. در بیت دوم تاکید می‌کند، در هر جا که آن عدم مقدس ظهور کند از وجود مصنوعی کاسته شده و ذات واجب الوجودش بیشتر تجلی می‌کند‌، و او بر همه چیز احاطه دارد.  خلاصه اینکه برای نیل به ذات باریتعالی و درک ماهیتش، بایست از آن جنس شوی که همان عدم است. و از هر گونه متعلقات و دل‌ بستگی های ساخته ذهن رها گردی.