مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۵۱

۱

هر آن نوی که رسد سوی تو قدید شود

چو آب پاک که در تن رود پلید شود

۲

ز شیر دیو مزیدی مزید تو هم از اوست

که بایزید از این شیردان یزید شود

۳

مرید خواند خداوند دیو وسوسه را

که هر که خورد دم او چو او مرید شود

۴

چو مشرقست و چو مغرب مثال این دو جهان

بدین قریب شود مرد زان بعید شود

۵

هر آن دلی که بشورید و قی شدش آن شیر

ز شورش و قی آن شیر بوسعید شود

۶

هر آنک صدر رها کرد و خاک این در شد

هزار قفل گران را دلش کلید شود

۷

ترش ترش تو به خسرو مگو که شیرین کو

پدید آید چون خواجه ناپدید شود

۸

چو غوره رست ز خامی خویش شد شیرین

چو ماه روزه به پایان رسید عید شود

۹

خموش آینه منمای در ولایت زنگ

نما به قیصر رومش که تا مرید شود

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 587
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 372
عندلیب :
فاطمه زندی :

نظرات