مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۵۶

۱

ز جان سوخته‌ام خلق را حذار کنید

که الله الله ز آتش رخان فرار کنید

۲

که آتش رخشان خاصیت چنین دارد

که هر قرار که دارید بی‌قرار کنید

۳

دلی که کاهل گردد نداش می‌آید

که زنده است سلیمان عشق کار کنید

۴

مباش کاهل کاین قافله روانه شدست

ز قافله بممانید و زود بار کنید

۵

چهارپای طبایع نکوبد این ره را

به ترک خاک و هواها و آب و نار کنید

۶

غنیست چشم من از سرمه سپاهانی

ز خاک تبریز او را مگر نثار کنید

۷

بزرگی از شه ارواح شمس تبریزست

وجودها پی این کبریا صغار کنید

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 590
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 374
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۰۶ - ۱۶:۴۴:۳۹
اشاره به عرفان و فرهنگی‌ است که جلال دین بنیاد نهاده است و قافله ایست که شمس به پا داشته و به راه انداخته است و دیری نخواهد بود که ارباب علم و دانش و سیاست در بن بستی که با آن روبرو می‌‌گردند ناگزیر از چرخیدن بدور این فرهنگ شوند تا انسان را به قافله خود باز گردانندو قرار‌هایی‌ که بر مبنای منافع شکل گرفته است، با بی‌ قراری عشق و خرمی مهر جایگزین شود و زندگی‌ به گونه‌ای بس زیبا تر و با شکوه تر که شایسته انسان و خدای انسان است آزموده و برقرار گردد، این را جلال دین عزیز از ته وجود خود که سوخته و پخته این حقیقت است دریافته و اعلام می‌‌دارد که این حرف و شعر نیست بلکه آتشی است که کسی‌ نمی تواند جلوی آن ایستادگی کند