
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۶۲
۱
سحر این دل من ز سودا چه میشد
از آن برق رخسار و سیما چه میشد
۲
از آن طلعت خوش و زان آب و آتش
ز فرق سر بنده تا پا چه میشد
۳
خدایا تو دانی که بر ما چه آمد
خدایا تو دانی که ما را چه میشد
۴
ز ریحان و گلها که روید ز دلها
سراسر همه دشت و صحرا چه میشد
۵
ز خورشید پرسی که گردون چه سان بد
ز مه پرس باری که جوزا چه میشد
۶
ز معشوق اعظم به هر جان خرم
به پستی چه آمد به بالا چه میشد
۷
تعالی تقدس چو بنمود خود را
مقدس دلی از تعالی چه میشد
۸
چو میکرد بخشش نظر شمس تبریز
به بینا چه بخشید و بینا چه میشد
تصاویر و صوت


نظرات