مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۶۳

۱

دل من که باشد که تو را نباشد

تن من کی باشد که فنا نباشد

۲

فلکش گرفتم چو مهش گرفتم

چه زنند هر دو چو ضیا نباشد

۳

به درون جنت به میان نعمت

چه شکنجه باشد چو لقا نباشد

۴

چو تو عذر خواهی گنه و جفا را

چه کند جفاها که وفا نباشد

۵

چو خطا تو گیری به عتاب کردن

چه کند دل و جان که خطا نباشد

۶

دو هزار دفتر چو به درس گویم

نه فسرده باشم چو صفا نباشد

۷

سمنی نخندد شجری نرقصد

چمنی نبوید چو صبا نباشد

۸

تو به فقر اگر چه که برهنه گردی

چه غمست مه را که قبا نباشد

۹

چه عجب که جاهل ز دلست غافل

ملکی و شاهی همه را نباشد

۱۰

همه مجرمان را کرمش بخواند

چو به توبه آیند و دغا نباشد

۱۱

بگداز جان را مه آسمان را

به خدا که چیزی چو خدا نباشد

۱۲

چه کنی سری را که فنا بکوبد

چه کنی زری را که تو را نباشد

۱۳

همه روز گویی چو گلست یارم

چه کنی گلی را که بقا نباشد

۱۴

مگریز ای جان ز بلای جانان

که تو خام مانی چو بلا نباشد

۱۵

چه خوشست شب‌ها ز مهی که آن مه

همه روی باشد که قفا نباشد

۱۶

چه خوشست شاهی که غلام او شد

چه خوشست یاری که جدا نباشد

۱۷

تو خمش کن ای تن که دلم بگوید

که حدیث دل را من و ما نباشد

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 594
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 377
عندلیب :

نظرات

user_image
امین افشار
۱۳۹۴/۰۴/۰۸ - ۱۶:۵۷:۳۸
چه خوشست شب‌ها ز مهی که آن مه همه روی باشد که قفا نباشدخداوند را سپاس و مولوی را!!! چقدر دلم آرام گرفت به خواندن این غزل. آرامشی که از لابلای واژگان این شعر و از هزارتوی آفتاب نوازشگر سینه مولوی بر می آیند. خدا را سپاس برای مولوی!چه عجب که جاهل؟ ز دلست غافل ملکی و شاهی... همه را نباشد
user_image
توانای دانا
۱۳۹۶/۱۲/۲۸ - ۰۵:۱۹:۰۰
این شعر در بحر مربع کامل سروده شده ولی می توانیم وزن آن را فعلن فعولن فعلن فعولن در نظر بگیریم