
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۶۶
۱
دیده خون گشت و خون نمیخسبد
دل من از جنون نمیخسبد
۲
مرغ و ماهی ز من شده خیره
کاین شب و روز چون نمیخسبد
۳
پیش از این در عجب همیبودم
کآسمان نگون نمیخسبد
۴
آسمان خود کنون ز من خیره است
که چرا این زبون نمیخسبد
۵
عشق بر من فسون اعظم خواند
جان شنید آن فسون نمیخسبد
۶
این یقینم شدست پیش از مرگ
کز بدن جان برون نمیخسبد
۷
هین خمش کن به اصل راجع شو
دیده راجعون نمیخسبد
تصاویر و صوت


نظرات