
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۸۰
۱
مادر عشق طفل عاشق را
پیش سلطان بیامان نبرد
۲
تا نشد بالغ و ز جان فارغ
پیش آن جان جان جان نبرد
۳
روبه عقل گرچه جهد کند
ره بدان صارم الزمان نبرد
۴
جان فدا عشق را که او دل را
جز به معراج آسمان نبرد
۵
عاشقان طالب نشان گشته
عشقشان جز که بینشان نبرد
۶
خون چکیدهست ره ره این نه بس است
عاشقی جز که خون فشان نبرد
۷
هر کشان خون نه بوی مشک دهد
تو یقین دان که بوی آن نبرد
۸
دیده را کحل شمس تبریزی
جز به معشوق لامکان نبرد
تصاویر و صوت


نظرات