مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۸۶

۱

عشق را جان بی‌قرار بود

یاد جان پیش عشق عار بود

۲

سر و جان پیش او حقیر بود

هر که را در سر این خمار بود

۳

همه بر قلب می‌زند عاشق

اندر آن صف که کارزار بود

۴

نکند جانب گریز نظر

گرچه شمشیر صد هزار بود

۵

عشق خود مرغزار شیران است

کی سگی شیر مرغزار بود‌؟

۶

عشق جان‌ها در آستین دارد

در ره عشق جان نثار بود

۷

نام و ناموس و شرم و اندیشه

پیش جاروب‌شان غبار بود

۸

همه کس را شکار کرد بلا

عاشقان را بلا شکار بود

۹

مر بلا را چنان به جان بخرند

کان بلا نیز شرمسار بود

۱۰

جان عشق است شه صلاح الدین

کاو ز اسرار کردگار بود

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 607
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 386
عندلیب :

نظرات

user_image
همایون
۱۳۹۷/۰۲/۰۶ - ۱۸:۵۷:۲۹
این گونه است که دنیا روزی به تسخیر عاشقان در می‌‌آید هر چند که همیشه بوده است ولی به چشم همگان نمی آید تا همگان را به میدان در نیاورد و سگان را از مرغزار نراند
user_image
همایون
۱۳۹۹/۰۸/۱۱ - ۱۱:۵۴:۲۸
این غزل پرچم عاشقان است جهان بداند که عشق جلال دین، عشق متفاوتی است که اسرار آفریدگاری را در خود جای داده استجان عاشق در دوست منزل دارد و عاشق را هرگز اندیشه جان نیستعاشق همه جا به قلب می تازد و به حاشیه کار ندارد، هر جا مبارزه ای هست عاشق هم حضور دارداصلن بدون عاشق مبارزه معنی نمی دهد بلکه جار و جنجال و دعوی های زرگری استمیدان مبارزه را عاشق تعیین میکند جون جان عاشق بی قرار است و اگر هیچ مبارزه ای هم نباشد عاشق مبارزه تازه ای آغاز میکند