مولانا

مولانا

غزل شمارهٔ ۹۹

۱

دلارام نهان گشته ز غوغا

همه رفتند و خلوت شد برون آ

۲

برآور بنده را از غرقه خون

فرح ده روی زردم را ز صفرا

۳

کنار خویش دریا کردم از اشک

تماشا چون نیایی سوی دریا

۴

چو تو در آینه دیدی رخ خود

از آن خوشتر کجا باشد تماشا

۵

غلط کردم در آیینه نگنجی

ز نورت می‌شود لا کل اشیاء

۶

رهید آن آینه از رنج صیقل

ز رویت می‌شود پاک و مصفا

۷

تو پنهانی چو عقل و جمله از تست

خرابی‌ها عمارت‌ها به هر جا

۸

هر آنک پهلوی تو خانه گیرد

به پیشش پست شد بام ثریا

۹

چه باشد حال تن کز جان جدا شد

چه عذر آرد کسی کز تست عذرا

۱۰

چه یاری یابد از یاران همدل

کسی کز جان شیرین گشت تنها

۱۱

به از صبحی تو خلقان را به هر روز

به از خوابی ضعیفان را به شب‌ها

۱۲

تو را در جان بدیدم بازرستم

چو گمراهان نگویم زیر و بالا

۱۳

چو در عالم زدی تو آتش عشق

جهان گشتست همچون دیگ حلوا

۱۴

همه حسن از تو باید ماه و خورشید

همه مغز از تو باید جدی و جوزا

۱۵

بدان شد شب شفا و راحت خلق

که سودای توش بخشید سودا

۱۶

چو پروانه‌ست خلق و روز چون شمع

که از زیب خودش کردی تو زیبا

۱۷

هر آن پروانه که شمع تو را دید

شبش خوشتر ز روز آمد به سیما

۱۸

همی‌پرد به گرد شمع حسنت

به روز و شب ندارد هیچ پروا

۱۹

نمی‌یارم بیان کردن از این بیش

بگفتم این قدر باقی تو فرما

۲۰

بگو باقی تو شمس الدین تبریز

که به گوید حدیث قاف عنقا

تصاویر و صوت

کلیات شمس یا دیوان کبیر با تصحیحات و حواشی بدیع‌الزمان فروزانفر » تصویر 98
کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 75
عندلیب :
زهرا بهمنی :
نازنین بازیان :

نظرات

user_image
محمد
۱۳۸۹/۱۲/۲۱ - ۱۱:۲۸:۱۴
بیت نهم :چه عذر ارد
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۴/۲۵ - ۰۹:۲۵:۵۹
دلارامِ نهان گشته ز غوغا،همه رفتند و خلوت شد، برون آ!..
user_image
نادر..
۱۳۹۶/۰۴/۲۵ - ۲۲:۳۴:۱۰
غوغا در سر است و حجاب است.. همه رفتند و او هنوز عیان نگشته؟! گویا من هنوز هستم....
user_image
همایون
۱۳۹۷/۱۱/۰۳ - ۱۹:۰۵:۰۶
عشق آتشین شمس پس از رفتن او در جلال دین شعله ور می‌‌گردد، و این خورشید معنی‌ را به افروختن و تابیدن در می‌‌آورداین دلارام هنگامی که بود غوغا‌ها با بودن او بپا شده بود و تنها آیینه جلال دین شانس دیدن او را یافت آن هم با رنج فراوان از نا شنیده گرفتن سخنان یاوه گویان و راندن بد خواهی‌ها با صیقل صداقت و هوشمندی خود، اما با رفتن او حقیقت تازه‌ای آشکار می‌‌گردد و آن این است که چهره این خورشید گویی تنها با غیبت آن و غروب آن است که به بزرگی و تابناکی خود میرسد که هیچ آئینه‌ای توان بازتابیدن آنرا ندارد این همه بر باوری ایرانی استوار است که آیین مهر و سپس آیین سیمرغی و پهلوانی از آن سر چشمه می‌‌گیرد و این سرچشمه در شاهنامه نیز با آیین کیومرثی از آن یاد می‌‌شود و سهروردی نیز آیین پهلوانی و سیمرغی می‌‌نامد و به آیین نور و اشراق ایرانی شناخته شده است و در اینجا نیز شمس همان سیمرغ یا عنقا است که جایش در کوه بلند است ولی اینبار به سراغ پهلوان زمانه جلال دین آمده است
user_image
حسین شنبه‌زاده
۱۴۰۰/۰۱/۰۱ - ۱۲:۴۲:۱۰
ادمین عزیز سایت گنجور، حتی اگه در نسخهٔ اصلی کلیات شمس هم این‌طور نوشته شده باشه (که بی‌نهایت بعیده)، یقیناً حاصل ایراد تایپی/ نگارشی بوده و با توجه به وزن شعر، به‌طور قطع و بدون کمترین تردیدی، «چه عذر آرَد» درسته؛ و نه «چه عذر آورد.» لطفاً این کلمه رو در این غزل درخشان تصحیح بفرمایید. در شأن این غزل نیست که اشتباه تایپی داشته باشه.