
مولانا
غزل شمارهٔ ۹۹۷
۱
پیرهن یوسف و بو میرسد
در پی این هر دو خود او میرسد
۲
بوی می لعل بشارت دهد
کز پی من جام و کدو میرسد
۳
نفس اناالحق تو منصور گشت
نور حقش توی به تو میرسد
۴
نیست زیان هیچ ز سنگ آب را
سنگ بلاها به سبو میرسد
۵
آب حیاتست ورای ضمیر
جوی بکن کآب به جو میرسد
۶
آب بزن بر حسد آتشین
باد در این خاک از او میرسد
۷
عشق و خرد خانه درون جنگیند
عربده هر لحظه به کو میرسد
۸
هر چه دهد عاشق از رخت و بخت
عاقبت آن جمله بدو میرسد
۹
گرچه بسی برد ز شوهر عروس
او و جهازش نه به شو میرسد
۱۰
مایدهای خواستی از آسمان
خیز ز خود دست بشو میرسد
۱۱
مژده ده ای عشق که از شمس دین
از تبریز آیت نو میرسد
تصاویر و صوت


نظرات
شهاب
بابک پرتو