مولانا

مولانا

رباعی شمارهٔ ۱۰۵

۱

علمی که تو را گره گشاید بطلب

زان پیش که از تو جان برآید بطلب

۲

آن نیست که هست می‌نماید بگذار

آن هست که نیست می‌نماید بطلب

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1306

نظرات

user_image
کمال داودوند
۱۳۹۶/۱۲/۱۸ - ۱۷:۵۸:۵۶
واقعا کهجمع این رباعی از 5853
user_image
نازنین
۱۳۹۷/۰۴/۰۴ - ۱۷:۱۷:۳۰
به طلب صحیح نیست. بطلب صحیح است.
user_image
منصور بنانی
۱۳۹۷/۰۵/۱۶ - ۰۶:۲۷:۳۶
مادر بت هاریشه و مادر انواع بیشمار بت پرستی های آشکار و پنهان و ریز و درشت که اغلب نادیده گرفته می شوند، چیزی جز خود باختگی و پرستش افکارمان نیست. جالب اینکه اغلب افکار، مهمل، بیهوده، اتوماتیک و حتی مضر هستند و ما نسبت به اغلب افکارمان کنترلی نداریم و حتی قادر به خاموش کردن آنها نیستیم؛ اما تقریباً هر فکری هم که در ذهن ما می گذرد مطلق می انگاریم و باور می کنیم!، یا حداقل تحت تأثیر شدید آن واقع می شویم و خودمان را با آن یکی می پنداریم...در صورتی که افکار اصل وجود ما نیست و اغلب افکار، از نظر ارزش و اهمیت در حد سرو صدای شکم هستند!!! افکار تلقین شده و اتوماتیکی نظیر من بی عرضه یا با عرضه ام! ، من بدبخت یا خوشبختم! من باید یا نباید این کار را می کردم! و حتی افکاری مانند من پیر یا جوانم! من غمگین یا خشمگین هستم! همگی حول من یا خودی می چرخند که از اساس وجود خارجی ندارد!! به عبارت دیگر پایه زندگی ما بر هویت و منیتی شکل گرفته که وجودش زیر سؤال است و شبحی تخیلی است. من کاذب به قول مولانا نیست هست نما ست. اگر فکر را از خود کاذب بگیری، خاموش می شود و می میرد. از این رو لاینقطع، وراجی افکار ادامه دارد تا حیات من کاذب به خطر نیفتد!مغناطیس پر قدرت افکار، چنان ما را به خود مشغول می کنند، که برای درک " شعور ورای فکر لا یتناهی " که " اصل وجود " ماست و از جنس عشق و آگاهی مطلق است، فرصتی باقی نمی ماند... شعور لایتناهی که در کل هستی ریشه دارد، ولی فکر و ذهن محدود ما قادر به درک آن نیست...ولی با همان شعور ورای فکر به راحتی درک می شود:جان شو و از راه جان، جان را شناسیار بینش شو، نه فرزند قیاس "مولانا "فکر و یا قیاس، با تلفیقی از افکار و هیجان ها ، "خود مجزا و توهمی " بنا نهاده و کورکورانه آن را باور کرده است که البته واقعی نیست و گول زننده است و ما را از درک والاترین نعمت زندگی یعنی خود متعالی محروم کرده است...ولی حتی با پرسش های منطقی و دقیق فکری و ذهنی هم این خود کاذب و متزلزل زیر سؤال می رود و نبودنش فاش می شود!حال برای درک آن شعور و آگاهی مطلق ورای فکر که تهی بنظر می رسد (تهی از موضوعات آگاهی نظیر افکار، هیجان ها و دیدنی و شنیدنی ها و...) ولی اصل همه مخلوقات و موضوعات آگاهی است، بهتر است قبل از این که فرصت ما با رسیدن مرگ به سر رسد و از وصال این معشوق بی همتا، محروم بمانیم، از دل و جان رو به سوی آن " هستی نیست نما " (خود متعالی یا آگاهی بی انتها) بکنیم و از غرق شدن کورکورانه در " نیست هست نما " (خود کاذب و موضوعات آگاهی نظیر دیدنی ها، افکار، هیجان ها و...) بپرهیزیم...به قول حضرت مولانا در این رباعی زیبا:علمی که ترا گره گشاید بطلبزان پیش که از تو جان برآید بطلبآن نیست که هست می نماید بگذار آن هست که نیست می نماید بطلب
user_image
محسن جهان
۱۴۰۱/۰۳/۰۳ - ۰۴:۲۴:۲۱
پیر بلخ در این رباعی نغز خطاب به بشر بیان می‌کند: بدنبال آن علمی باش که بتواند گره‌گشایی از مشکلات تو کند، قبل از آنکه جان به جان آفرین تسلیم کنی.  معرفت به اقلامی که در واقع نیست شدنی است و به ظاهر عیان می‌نماید را رها کن ( اقلام مادی) و در پی معرفتی که حقیقت محض بوده ولی از دید آدمیان پنهان است باش. اشاره به آیات مبارکه ۲۶ و ۲۷ سوره الرحمن، "کُلُّ مَنْ عَلَیْها فانٍ وَ یَبْقی‌ وَجْهُ رَبِّکَ ذُو الْجَلالِ وَ الْإِکْرامِ" (هرکه روی زمین است، فنا پذیرد و فقط ذات پروردگارت که دارای شکوه و اکرام است، باقی می‌ماند).  
user_image
محمد گودرزی
۱۴۰۱/۰۷/۲۹ - ۱۵:۵۲:۱۳
مصرع اول بیت اول که واضحه و به نظرمن مصرع دوم :اون علمی رو که انتخاب میکنی باید باعث بشه که استعداد هات شکوفا بشه . حالا بیت بعد: به اون چیزی که نداری توجه نکن و به داشته هات اهمیت بده. با داده قناعت کن و با داد بزی /                                                              در بند تکلف مشو آزاد بزی  در به ز خودی نظر مکن غصه مخور /                                             در کم ز خودی نظر کن و شاد بزی