مولانا

مولانا

رباعی شمارهٔ ۱۲۵

۱

آن چشم که خون گشت غم او را جفت است

زو خواب طمع مدار کو کی خفته است

۲

پندارد کاین نیز نهایت دارد

ای بیخبر از عشق که این را گفته است

تصاویر و صوت

کلیات شمس تبریزی انتشارات امیرکبیر، تهران، ۱۳۷۶ » تصویر 1308

نظرات

user_image
مهدی قناعت پیشه
۱۳۹۸/۰۲/۱۳ - ۱۳:۳۵:۲۹
آن چشم که خون گشت غم او را جفت استزو خواب طمع مدار کوکی خفته استپندارد کاین غمش نهایت دارد(کاین نیز نهایت دارد)ای بیخبر از عشق که این را گفته استعاشقی که چشمش خون گردد چون دوتاچشم دارد،غمش جفت است پس انتظار خواب از او نداشته باش. او یا چشمان او گمان میکند غم عشقش تمامی و نهایت دارد و پایان میابد ولی نیابد
user_image
s.Ali
۱۳۹۹/۰۳/۰۱ - ۰۵:۴۱:۴۴
چه اصراریه همه میخوان شعر رو معنی کننوقتی بلد نیستی نکن. چشماش جفته و خوابش نمیبره و چشمش فکر میکنه چیه!!!میگه اون کسی که از عشق چشمش خون شده دیگه بعد از این غم جفتشه. یعنی جفت و همدمش غمه. و طمع نکن که با خوابیدن این عشق از سرت میپره. کدوم عاشقی تاحالا اصلا تونسنته بخوابه؟!اگه کسی این جمله رو گفت که این عاشقی هم نهایتی داره و از سرت میپره، بدون که از عاشقی بی خبره.ساده تر اینکه اونی که میگه عاشقی پابانی داره یا با خوابیدن از سرت میپره عاشق نبوده و چیزی از عاشقی نمیدونه.