
مولانا
سیام
عجب سروی، عجب ماهی، عجب یاقوت و مرجانی
عجب جسمی، عجب عقلی، عجب عشقی، عجب جانی
عجب لطف بهاری تو، عجب میر شکاری تو
دران غمزه چه داری تو؟ به زیر لب چه میخوانی؟
عجب حلوای قندی تو، امیر بیگزندی تو
عجب ماه بلندی تو، که گردون را بگردانی
عجبتر از عجایبها، خبیر از جمله غایبها
امان اندر نواییها، به تدبیر، و دوا دانی
ز حد بیرون به شیرینی، چو عقل کل بره بینی
ز بیخشمی و بیکینی، به غفران خدا مانی
زهی حسن خدایانه، چراغ و شمع هر خانه
زهی استاد فرزانه، زهی خورشید ربانی
زهی پربخش، این لنگان، زهی شادی دلتنگان
همه شاهان چو سرهنگان غلامند، و توسلطانی
به هر چیزی که آسیبی کنی، آن چیز جان گیرد
چنان گردد که از عشقش بخیزد صد پریشانی
یکی نیم جهان خندان، یکی نیم جهان گریان
ازیرا شهد پیوندی، ازیرا زهر هجرانی
دهان عشق میخندد، دو چشم عشق میگرید
که حلوا سخت شیرینست و حلواییش پنهانی
مروح کن دل و جان را، دل تنگ پریشان را
گلستان ساز زندان را، برین ارواح زندانی
بدین مفتاح کآوردم، گشاده گر نشد مخزن
کلیدی دیگرش سازم، به ترجیعش کنم روشن
توی پای علم جانا، به لشکرگاه زیبایی
که سلطانالسلاطینی و خوبان جمله طغرایی
حلاوت را تو بنیادی، که خوان عشق بنهادی
کی سازد اینچنین حلوا جز آن استاد حلوایی؟!
جهان را گر بسوزانی، فلک را گر بریزانی
جهان راضیست و میداند که صد لونش بیارایی
شکفتست این زمان گردون بریحانهای گوناگون
زمین کف در حنی دارد، بدان شادی که میآیی
بیا، پهلوی من بنشین، که خندیم از طرب پیشین
که کان لذت و شادی، گرفت انوار بخشایی
به اقبال چنین گلشن، بیاید نقد خندیدن
تو خندانروتری یا من؟ کی باشم من؟ تو مولایی
توی گلشن منم بلبل، تو حاصل بنده لایحصل
بیا کافتاد صد غلغل، به پستی و به بالایی
توی کامل منم ناقص، توی خالص منم مخلص
توی سور و منم راقص، من اسفل تو معلایی
چو تو آیی، بنامیزد، دوی از پیش برخیزد
تصرفها فرو ریزد به مستی و به شیدایی
تو ما باشی مها ما تو، ندانم که منم یا تو
شکر هم تو، شکر خا تو، بخا، که خوش همی خایی
وفادارست میعادت، توقف نیست در دادت
عطا و بخشش شادت، نه نسیهست و نه فردایی
به ترجیع سوم یارا، مشرف کن دل ما را
بگردان جام صهبا را، یکی کن جمله دلها را
سلام علیک ای دهقان، در آن انبان چها داری؟
چنین تنها چه میگردی؟ درین صحرا چه میکاری؟
زهی سلطان زیبا خد، که هرکه روی تو بیند
اگر کوه احد باشد، بپرد از سبکساری
مرا گویی: « چه میگویی؟ » حدیث لطف و خوش خویی
دل مهمان خود جویی، سر مستان خود خاری
ایا ساقی قدوسی، گهی آیی به جاسوسی
گهی رنجور را پرسی، گهی انگور افشاری
گهی دامن براندازی، که بر تردامنان سازی
گهی زینها بپردازی، کی داند در چه بازاری؟
سلام علیک هر ساعت، بر آن قد و بر آن قامت
بر آن دیدار چون ماهت، بر آن یغمای هشیاری
سلام علیک مشتاقان! بر آن سلطان، بر آن خاقان
سلام علیک بیپایان، بر آن کرسی جباری
چه شاهست آن، چه شاهست آن؟ که شادی سپاهست آن
چه ماهست آن؟ چه ماهست آن؟ برین ایوان زنگاری
تو مهمانان نو را بین، برو دیگی بنه زرین
بپز گر پروری داری، وگر خرگوش کهساری
وگر نبود این و آن، برو خود را بکن قربان
وگر قربان نگردی تو، یقین میدان که مرداری
خمش باش و فسون کم خوان، نداری لذت مستان
چرایی بینمک ای جان، نه همسایهٔ نمکساری؟
رسیدم در بیابانی، کزو رویند هستیها
فرو بارد جزین مستی از آن اطراف مستیها
تصاویر و صوت

نظرات
علیرضا ب
ُS F H
مجتبی
میم الف
پاسخ: با تشکر، تصحیح شد.
میلاد سالاروند
مهدی
پاسخ به عزیز دل آقا مجتبی منظور از (امیر بی گزند ) حضرت شمس تبریزی مراد و پیر مولاناست.
سید
عباس نیکزاد
زینب
امیر
مهدی انصاری
عباس نیکزاد
عماد
مهدی
پویا
خواجو
Ahmad
امید
مریم گل محمدی
محمد روشن
امیر
طاهر
هلن
برهان
کیا
مهدی
رضا
حقیر فقیر
امید
سام
علی
مجتبی
پاسخ اون دوستمون که گفتن مولانا سنی است و شعر در وصف مولا نیست مولانا اگر هم سنی بود سنی شافعی بود و از محبین اهل بیت.اما به صورت کلی نمی توان به صراحت گفت که این شعر برای چه کسی سروده شده چون در قسمتی که می گه زیر لب چه می خوانی می تواند منظورش به آشنایی مولانا و جناب شمس باشد که از روی آب می خواستند بگذرند و جناب شمس به مولانا گفت یا شمس بگو از روی آب بگذر و مولانا یا شمس گفت از روی آب گذشت ولی وقتی دقت کرد دید جناب شمس یا علی می گویند و او شروع به یا علی گفتن کرد در آب غرق شد که جناب شمس به او گفت تو هنوز شمس را نشناختی چه برسد علی را.از طرف دیگر می تواند اشاره داشته باشد به هزار رکعت نماز مستحبی حضرت علی که در حین حفر چاه می خوانند.در جای دیگر اشاره می کند به خبیر از جمله غیبها که حضرت علی می فرمایند من اول و آخر و باطن و ظاهر هستم و بر همه چیز آگاهمو صفاتی دیگر که در وصف هر دو می تواند به کار رفته باشدپس به نظرم نمی توان به راحتی نظر داد و این ویژگی شعر است که هرکس محبوب خود را در نظر می گیرد.و من با شنیدن امیر بی گزند فقط و فقط محبوبم امیرالمومنین این امیر بی مانند را تجسم می کنم.
محمد حسن
او...
مهدی
mamad mamadi
پیمان
شهرزاد قصه گو
هادی صاحبی
سودابه
احمدرضا احمدوند
مهتاب
یوسف
امیرمحمد
رسول
نسیم پاییزی
ابوحمزه صائب
امیرعلی
بیژن
محمدرضا
متین
سید علیرضا
سید علیرضا
محمدامین طغانی
بابک
سعید
محمد
مصطفی
حسین
محمد
سینا
زینب
آرمان
محمد عباسی
مهناز ، س
گمنام
محمد
علی
میلاد کریمی
میلاد
nabavar
گمنام-۱
محمدرضا
yashar
مصطفی
nabavar
ناقص
امیر بی گزندی تو
علیرضا
بی نام
اپیدرمی
نیما
لیلون
سید حسین
نوید
عماد
صحرا
جلال
حامد شکوری
بهروز
بهداد
بهداد
مجتبی
ایمان
Rhaegar
مهرداد زمانی
امیراحسان
فاطیما
رضا
رامش
سین
سیامک یوسفی
رجبی
حسین
حسین
حسین
موسوی
روفیا
پاسخ بسیاری از کشمکش های درونی را در ادبیات یافته ام.برای ناآرامی سرزمین تان اندوهگین هستم. ولی تجربه جالبی نیز از sociology یا جامعه شناسی اقلیت دارم. باری چهار باشنده افغانستان را در کار سنگ کاری استخدام کردم. سنگ های عظیم کوهی یا به عبارتی سنگ لاشه! می خواهم بگویم چنان همبستگی، تقسیم کار عادلانه، نظم و دیسیپلین، ادب و حق شناسی و پشتکاری در این مردان دیدم که نظیرش را پیش از آن ندیده بودم. این از برکات در اقلیت بودن است. مردمی که دست روزگار آنها را در جامعه ای در اقلیت نهاده است، قدر مواهبی را می دانند که آنان که در اکثریت غرق نعمت هستند اصلا آن مواهب را نمی بینند. جزای آن که نگفتیم شکر روز وصالشب فراق نخفتیم لاجرم ز خیالتو در کنار فراتی ندانی این معنیبه راه بادیه دانند قدر آب زلالبصیرت می خواهد و بصیرت ارزان به دست نیاید.
موسوی
روفیا
علی
نازنین
برگ بی برگی
قربان محبوبی
مهراد فانی
بیگانه
داود قهرمانلو
عماد
علیرضا کاظمی
مهدیه
محمد
نازنین
mohammad ali tamaddon
حاج همت
محمود
پریسا
ویت نت
مسعود ف
فرهاد
سارا
مسکین غریب
محمدمهدی حسنلو
زهرامظهری
جاوید
عرفان
محمود
هادی
عارف
محمد
امیرحسین
انسان
کیا
کیا
کیا
محمد کریمی دهکردی
ملیکا رضایی
علی
نیما محمدزاده اصل
Mahtab t
H Gh
Mh Gh
سفید
سهیلا ن
فرزانه فرزانه
Said Abdullah Shirzadi
ali asadi kian
دانشآموز