ناصرخسرو

ناصرخسرو

قصیدهٔ شمارهٔ ۲۳۶

۱

بگذر ای باد دل‌افروز خراسانی

بر یکی مانده به یمگان دره زندانی

۲

اندر این تنگی بی‌راحت بنشسته

خالی از نعمت وز ضیعت و دهقانی

۳

برده این چرخ جفا پیشه به بیدادی

از دلش راحت وز تنش تن آسانی

۴

دل پراندوه‌تر از نار پر از دانه

تن گدازنده‌تر از نال زمستانی

۵

داده آن صورت و آن هیکل آبادان

روی زی زشتی و آشفتن و ویرانی

۶

گشته چون برگ خزانی ز غم غربت

آن رخ روشن چون لالهٔ نعمانی

۷

روی بر تافته زو خویش چو بیگانه

دستگیریش نه جز رحمت یزدانی

۸

بی‌گناهی شده همواره برو دشمن

ترک و تازی و عراقی و خراسانی

۹

بهنه جویان و جزین هیچ بهانه نه

که تو بد مذهبی و دشمن یارانی

۱۰

چه سخن گویم من با سپه دیوان؟

نه مرا داد خداوند سلیمانی

۱۱

پیش نایند همی هیچ مگر کز دور

بانگ دارند همی چون سگ کهدانی

۱۲

از چنین خصم یکی دشت نیندیشم

به گه حجت، یارب تو همی دانی

۱۳

لیکن از عقل روا نیست که از دیوان

خویشتن را نکند مرد نگه‌بانی

۱۴

مرد هشیار سخن‌دان چه سخن گوید

با گروهی همه چون غول بیابانی؟

۱۵

که بود حجت بیهوده سوی جاهل

پیش گوساله نشاید که قران‌خوانی

۱۶

نکند با سفها مرد سخن ضایع

نان جو را که دهد زیرهٔ کرمانی؟

۱۷

آن همی گوید امروز مرا بد دین

که به جز نام نداند ز مسلمانی

۱۸

ای نهاده بر سر اندر کله دعوی

جانت پنهان شده در قرطه نادانی

۱۹

به که باید گرویدن زپس ازاحمد؟

چیست نزد تو برین حجت‌برهانی؟

۲۰

تو چه دانی که بود آنکه خر لنگت

تو همی براثر استر او رانی؟

۲۱

چون تو بدبخت فضولی نه چو گمراهان

انده جهل خوری و غم حیرانی

۲۲

سخت بی پشت بوند و ضعفا قومی

که تو پشت و سپه و قوت ایشانی

۲۳

چون نکوشی که بپوشی شکم و عورت

دیگران را چه دهی خیره گریبانی؟

۲۴

گر کسی دیبا پوشد تو چرا نازی

چو خود اندر سلب ژنده و خلقانی؟

۲۵

بر تن خویش تو را قرطه کرباسی

به چو بر خالت دیبای سپاهانی

۲۶

فضل یاران نکند سود تو را فردا

چو پدید آید آن قوت پنهانی

۲۷

هیچ از آن فضل ندادند تو را بهری

یا سزاوار ندیدندت و ارزانی

۲۸

پیش من چون بنجنبدت زبان هرگز؟

خیره پیش ضعفا ریش همی لانی

۲۹

خرداومند سخن‌دان به‌تو برخندد

چو مر آن بی‌خردان را تو بگریانی

۳۰

گر تو را یاران زهاد وبزرگان‌اند

چون تو بر سیرت وبر سنت دیوانی؟

۳۱

سیرت راه‌زنان داری لیکن تو

جز که بستان و زر و ضیعت نستانی

۳۲

روز با روزه و با ناله و تسبیحی

شب با مطرب و با باده ریحانی

۳۳

باده پخته حلال است به نزد تو

که تو بر مذهب بو یوسف و نعمانی

۳۴

کتب حیلت چون آب ز بر داری

مفتی بلخ‌و نیشابور و هری زانی

۳۵

بر کسی چون ز قضا سخت شود بندی

تو مر آن را به یکی نکته بگردانی

۳۶

با چنین حکم مخالف که همی بینی

تو فرومایه پدرزاده شیطانی

۳۷

تا به گفتاری پربار یکی نخلی

چون به فعل آئی پرخار مغیلانی

۳۸

من از استاد تو دیو و ز تو بیزارم

گفتم اینک سخن کوته و پایانی

۳۹

روی زی حضرت آل نبی آوردم

تا بدادند مرا نعمت دوجهانی

۴۰

اگر او خانه و از اهل جدا ماندم

جفت گشته‌ستم با حکمت لقمانی

۴۱

پیش داعی من امروز چو افسانه است

حکمت ثابت بن قرهٔ حرانی

۴۲

داغ مستنصر بالله نهاده‌ستم

بر برو سینه و بر پهنهٔ پیشانی

۴۳

آن خداوند که صد شکر کند قیصر

گر به باب الذهب آردش به دربانی

۴۴

فضل دارد چو فلک بر زمی از فخرش

سنگ درگاهش بر لعل بدخشانی

۴۵

میرزاده است و ملک زاده به درگاهش

بسی از رازی وز خانه و سامانی

۴۶

که بدان حضرت جدان و نیاکان‌شان

پیش ازین آمده بودند به مهمانی

۴۷

این چنین احسان بر خلق کرا باشد

جز کسی را که ندارد ز جهان ثانی؟

۴۸

ای به ترکیب شریف تو شده حاصل

غرض ایزدی از عالم جسمانی

۴۹

نور از اقبال و ز سلطان تو می‌جوید

چون بتابد ز شرف کوکب سرطانی

۵۰

آنکه عاصی شد مر جد تو آدم را

چون تو را دید بسی خورد پشیمانی

۵۱

گر بدو بنگری امروز یکی لحظت

طاعتی گردد و بیچاره و فرمانی

۵۲

گیتی امید به اقبال تو می‌دارد

که ازو گرد به شمشیر بیوشانی

۵۳

چو بدو بنگری آنگاه به صلح آید

این خلاف از همه آفاق و پریشانی

۵۴

چو به بغداد فروآئی پیش آرد

دیو عباسی فرزند به قربانی

۵۵

سنگ یمگان دره زی من رهی طاعت

فضلها دارد بر لولوی عمانی

۵۶

نعمت عالم باقی چو مرا دادی

چه براندیشم ازاین بی مزهٔ فانی؟

تصاویر و صوت

دیوان اشعار حکیم ناصر خسرو قبادیانی به اهتمام مجتبی مینوی و مهدی محقق - ج ۱ - ناصر خسرو قبادیانی - تصویر ۴۶۳
دیوان ناصر خسرو به اهتمام جهانگیر منصور - ناصر بن خسرو بن حارث القبادیانی البلخی - تصویر ۴۶۱

نظرات

user_image
مریم اقوامی
۱۳۸۷/۰۹/۱۱ - ۰۷:۴۶:۲۲
وقتی در غربتی ،این شعر معنی دیگری دارد.
user_image
هستی میرزایی
۱۳۸۹/۰۲/۳۱ - ۱۰:۰۲:۱۶
جالبه حتی گنجور هم اسم وزن این شعر رو نداشت!!!
user_image
نگین شکروی
۱۳۸۹/۰۲/۳۱ - ۱۰:۵۸:۴۹
بادرود وسپاس فراواناین شعر در بحر رمل مثمن مخبون مطموس سروده شده است.
user_image
موسی روستایی
۱۳۹۷/۰۳/۱۹ - ۰۵:۰۹:۵۶
ای نهاده به سر اندر کله دعوی جانت پنهان شده در قرطه نادانی قرطه: معرب «گرته» به معنی پیراهن و چون در پهلوی «کورتک» بوده و در عربی به صورت «قرطق» دیده می شود بر سرت کلاه ادعای مسلمانی گذاشته ای اما جانت در لباس جهل و نادانی پنهان شده است
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۱۲/۰۶ - ۰۵:۳۸:۰۸
دل گدازنده تر از نار پر از دانه  تن گدازنده تر از نال زمستانی چه سخن گویم من با سپه دیوان روی زی  زشتی و اشفتن و ویرانی مرد هشیار سخندان چه سخن گویدبا سپاهی همه چون غول بیابانیخرداومند سخندان به تو نندیشدنان  جو را که نهد  زیره کرمانی
user_image
جهن یزداد
۱۴۰۱/۱۲/۰۶ - ۱۷:۰۱:۴۵
ای که پنهان شده در شاره نادانیگر نه گاوی چه کنی شاخ مسلمانب