
ناصرخسرو
قصیدهٔ شمارهٔ ۸۶
۱
ز بند آز به جز عاقلان نرستهستند
دگر به تیغ طمع حلق خویش خستهستند
۲
طمع ببر تو ز بیشی که جمله بی طمعان
ز دست بند ستمگاره دهر جستهستند
۳
گوزن و گور که استام زر نمیجویند
زقید و بند و غل و برنشست رستهستند
۴
و گر بر اسپ ستام است، لاجرم گردنش
چو بندگان ذلیل و حقیر بستهستند
۵
پراپرند زطمع بازو، جغدکان بیرنج
نشستهاند ازیشان طمع گسستهستند
تصاویر و صوت


نظرات