سرایندهٔ فرامرزنامه

سرایندهٔ فرامرزنامه

بخش ۱۹۰ - سخن در بی وفایی روزگار

۱

الا ای خرد مغز سخن

دلت برگسل زین سرای کهن

۲

که او چون من و چون تو بسیار دید

نخواهد همی با کسی آرمید

۳

اگر شهریاری، اگر پیشکار

تو اندر گذاری و او پایدار

۴

چه با رنج باشی، چه با تاج و تخت

ببایدت بستن به فرجام، رخت

۵

اگر آهنی، چرخ بگدازدت

چو گشتی کهن باز ننوازدت

۶

چو سرو دلارای گردد به خم

خروشان شود نرگسان دژم

۷

خمان چهره ارغوان زعفران

سبک مردم شاد گردد گران

۸

بخسبد روان چون که بالا بخفت

تو تنها ممان زان که همراه رفت

۹

اگر شهریاری، اگر زیردست

جز از خاک تیره نیابی نشست

۱۰

کجا آن بزرگان با تاج و تخت

کجا آن سواران بیدار بخت

۱۱

کجا آن خردمند و کندآوران

کجا آن سرافراز جنگی سران

۱۲

همه خاک دارند بالین و خشت

خنک آن که جز تخم نیکی نکشت

تصاویر و صوت

نظرات