
نسیمی
شمارهٔ ۲ - مستزاد
۱
ای حسن تو دردانه چو ک . . . بنند اعلا
چون نقطه فردی
۲
و آن نقطه ذات است ز «با» گشته هویدا
در دیده مردی
۳
شری است ترا در همه گنجینه دل ها
ای مخزن اسرار
۴
شوری است ترا در همه سر نسبت غوغا
هر سوی که گردی
۵
آنها که زنند از می عشق تو دم و دم
از نفخه عیسی
۶
حاصل شده آن دم همه را چون من شیدا
از عشق تو دردی
۷
خورشید مدام از غم تو گردد و تابد
ای نور دو عالم
۸
چون مردمک دیده به هر منزل و هر جا
بی فایده گردی
۹
این نه فلک خرقه کبود از غم عشقت
ای شمع دل افروز
۱۰
در خون بکشیدند همه دامان قباها
بر خورشید زردی (؟)
۱۱
زین نه پدر و چهار ام و سه پسر را
ای حامله دم
۱۲
پرورده چو جان ز آتش و آب و گل ما را
در غنچه چو وردی
۱۳
بیچاره نسیمی چو از این چاره فنا شد
ناچار فراقت
۱۴
باید شدنش از غم بیهوده دنیا
وز هر دل سردی
تصاویر و صوت

نظرات