
نسیمی
شمارهٔ ۱۰۳
۱
سلطنت کی کند آن شاه که درویش نشد
آشنا کی شود آن دل که به خود خویش نشد
۲
می کند آرزوی وصل تو هرکس لیکن
کار دولت به هوا و هوسی پیش نشد
۳
قیمت مرهم وصل تو ندانست آنکو
در ره وصل تواش پای طلب ریش نشد
۴
طالب درد تو هرگز نکند یاد دوا
کان که بیمار تو شد عافیت اندیش نشد
۵
گرچه شد صبر من و عشق تو، هردم کم و بیش
با تو عهدی که دلم بست کم و بیش نشد
۶
آن که از خوان وصالت به نوایی برسید
از نعیم دو جهان مفلس و درویش نشد
۷
تا ابد دوستی روی نکو دین من است
هیچ صاحب نظری منکر این کیش نشد
۸
جان اگر شد ز می عشق تو بی خود چه عجب
کیست از مستی این جرعه که بیخویش نشد
۹
به وصال تو نسیمی چه کند ملک جهان
با چنان نوش کسی ملتفت نیش نشد
تصاویر و صوت

نظرات