
نسیمی
شمارهٔ ۱۴۴
۱
جان به لب تا نرسید از تو به کامی نرسید
تا نشد دل ز جفا خون به مقامی نرسید
۲
آن که از دست غمت خون جگر نوش نکرد
از کف ساقی مقصود به جامی نرسید
۳
کی شود محرم اسرار تجلی رخت
چون کلیم از لبت آن کو به کلامی نرسید
۴
دور خوبی به جهان گرچه بسی آمد و رفت
بجز از دور جمالت به دوامی نرسید
۵
نیست از اهل بصیرت، به یقین آن محروم
کز لبت سلمه الله به سلامی نرسید
۶
آتش غم که نصیب من دلسوخته بود
منت از فضل الهی که به خامی نرسید
۷
دل من رفت به کوی تو، بجویش، زنهار
که چنین صید هوادار به دامی نرسید
۸
شب هجران تو روزی به سر آید بر من
کی دم صبح برآمد که به شامی نرسید
۹
تا ز بند سر زلفت گرهی باز نشد
بوی جان در همه عالم به مشامی نرسید
۱۰
برو ای زاهد از این زهد ریایی بگذر
کان که نگذشت ز ناموس به نامی نرسید
۱۱
تا نشد چشم نسیمی ز غمت لؤلؤ بار
گوهر نظم سرشکش به نظامی نرسید
تصاویر و صوت


نظرات