
نسیمی
شمارهٔ ۱۴۸
۱
کفر زلفت گر نهد بر سر مرا یکبار بار
نیست ایمانم اگر باشد مرا زان بار بار
۲
گر همی داری به دل روز وصالت دوست دوست
خیز و مثل چشم ما شب تا سحر بیدار دار
۳
در کفت گر زهر آید رو تو هم چون نوش نوش
زان که تریاکش بود بر لعل شکر بار بار
۴
وقت گل شد بر لب جو دلبر دلجوی جوی
واندر این موسم همیشه عیش با دلدار دار
۵
بلبلان را گر نبودی هیچ از آن گلزار بوی
کی زدندی صد هزاران نعره در گلزار زار
۶
زهدا! در حلقه دردی کشان دردی بچش
تا بباشی در میان عاشقان هشیار یار
۷
عابد اندر حلقه رندان نشد بی ترک ترک
باش گو چون حلقه آن سگ بر در و خونخوار خوار
۸
ای نسیمی! چون نمی آید از این انکار کار
خیز و خود را از یقین خود تو برخوردار دار
تصاویر و صوت


نظرات