نسیمی

نسیمی

شمارهٔ ۱۵۵

۱

دلبری دارم بغایت شوخ چشم و فتنه گر

چون کنم؟ شوخ است و با او برنمی آیم دگر

۲

چون دلم خون کرد دل دادم که لب بخشد مرا

لعل را از سنگ برکندم به صد خون جگر

۳

چهره ای چون زر نمودم آمد آن بازی کنان

زان که او طفل است بازی می توان دادش به زر

۴

دوش می رفتم به کویش پیش آمد آن رقیب

هیچ عاشق را بلایی پیش ناید زین بتر

۵

از لب لعلت نسیمی دم به دم خون می خورد

تشنه را آری نباشد از دم آبی گذر

تصاویر و صوت

نظرات