
نسیمی
شمارهٔ ۱۸۴
۱
به بوی زلف مشکینت گرفتار صبا بودم
چه دانستم من خاکی که عمری باد پیمودم
۲
مرا چون عود میسوزی و بوی من همیآید
که روزی یا شبی ناگه (بگیرد) دامنت دودم
۳
من از دیده چهها دیدم! چهها آورد بر رویم
که جز خون جگر کاری ز آب دیده نگشودم
۴
به جامی دستگیری کن مرا ساقی که مخمورم
می صافی اگر نبود به دردی از تو خشنودم
۵
چو آگه نیستند ار شیوه چشم تو هشیاران
به جامی بیخبر گردان چو چشم خویشتن زودم
۶
صفایی از قدح پیداست امشب از می صافی
که عکسی در قدح ساقی ز حسن خویش بنمودم
۷
نسیمی! شستوشویی ده به می این دلق ازرق را
که دلگیر است و تاریک دلق زرقاندودم
نظرات