
نسیمی
شمارهٔ ۲۶۳
۱
گر شبی دولت به دستم زلف یار انداختی
سایه اقبال بر من روزگار انداختی
۲
چشم مستش گر نظر کردی بر اهل خانقاه
مردم خلوت نشین را در خمار انداختی
۳
دولت دنیی و عقبی وصل یار است ای دریغ
بختم این دولت شبی گر در کنار انداختی
۴
هم ز مژگانش دلم را ناوکی بودی نصیب
چشم ترکش گر چنین لاغر شکار انداختی
۵
غم ز بیماری نبودی گر طبیب درد عشق
چشم رحمت بر من بیمار زار انداختی
۶
گر نبودی بنده قدش صبا ز آب روان
بندها بر پای سرو جویبار انداختی
۷
از سر سعد فلک برداشتی قدرم کلاه
بخت اگر در گردنم دست نگار انداختی
۸
گر نسیم چین زلفش با صبا گشتی رفیق
تا در چین کاروان مشک تتار انداختی
۹
گر به گوش نازک خوبان رسیدی شعر من
هر که را در گوش بودی گوشوار، انداختی
۱۰
کاشکی برداشتی برقع ز روی گل نگار
تا بر آتش لاله را مانند خار انداختی
۱۱
گر ز گفتار نسیمی باخبر بودی صدف
از دهان، لؤلؤی رطب آبدار انداختی
تصاویر و صوت

نظرات